خانه / دسته‌بندی نشده / دعایی زبان بند برای بستن زبان اطرافیان و خانواده مجرب

دعایی زبان بند برای بستن زبان اطرافیان و خانواده مجرب

در این مطلب از سایت ادعیه و اذکار هاروس به دعایی زبان بند برای بستن زبان اطرافیان و خانواده مجرب پرداخته ایم. برای بستن زبان خانواده و همسایگان و اطرافیان دعای مجرب عنوان شده را بخوانید که ان شاء الله کارگشا باشد.

دعایی زبان بند برای بستن زبان اطرافیان و خانواده مجرب,دعای مجرب زبان بند مادر شوهر – دعای قوی زبان بند خواهر شوهر,دعای تضمینی زبان بند خواهر شوهر,دعای سریع الاجابه زبان بند مادر شوهر,دعای قرانی برای بستن زبان مادر شوهر,طلسم بستن زبان خواهر شوهر,دستورالعمل زبان بند کردن خواهر شوهر,دعای زبان بند مادر شوهر از راه دور,دعای رهایی از شر مادر شوهر,دعا برای از چشم انداختن مادر شوهر

دعایی زبان بند برای بستن زبان اطرافیان و خانواده مجرب

با سلام و عرض ادب. مادر شوهری دارم که اصلا با خدا نیست و همچنین خواهر شوهران مجرد و یک خواهر شوهر متاهل که زندگی چندان خوبی ندارد.
اینها و در راس آن ها مادر شوهرم خیلی به من اذیت می کنند که من حق گفتن ان ها را پیش شوهرم ندارم چون همیشه من اشتباه می کنم ولی آنها کوچکترین حرکت کرده یا نکرده مرا بزرگ کرده و به دفعات نزد شوهرم و گاهی که فرزندم به خانه آنها می رود .
نزد فرزند نیز مرا ترور شخصیت می کنند و نتیجه آن هم خورد کردن اعصاب شوهرم و دعوای وی روی یک موضوع به دفعات با من می باشد.
شوهرم به شدت از ترد کردن خانواده اش می ترسد و هر کاری با من یا او و بچه هایم بکنند باز به خانه آنها می رود و پای حرفشان می نشیند آنها هم این نقطه ضعف او را خوب دانسته و نهایت سو استفاده را برای تلخ کردن زندگی من و بچه های من می کنند.
خواهر شوهرهایم نیز مستقیم وارد عمل نمی شوند بلکه مادر شوهرم را تیز می کنند و به جان من می اندازند.
۳ خواهر شوهر مجرد در خانه پدر شان هستند که کوچکترین آنها ۳۱ساله است.
مثلاً شب عید قربان دقیقا غروب در حالیکه من برای خرید لباس برای فرزندم داشتم به بیرون می رفتم زنگ زدن و گفتن پاشید بیایید خونه ما. منم به شوهرم گفتم باشه من برم یه تیکه لباس از مغازه نزدیکمان بگیرم و بیام و شوهرم قبول کرد سریع رفتم و ۱۵ دقیقه آمدم و مشغول آماده شدن بودم که شوهرم یک دفعه فریاد زد نه دیگه نمیریم و ما را نبرد و ما را از خونه بیرون کرد من هم به ناچار با دو فرزند کوچکم تا ۳ ساعت در پارک محل بودیم و بعد هم به زور به خاطر بچه هام به خانه آمدم در حالیکه پشت در را قفل کرده بود و بعد چند بار تماس و زنگ باز کرد و کلی هم با ما دعوا کرد.
من فکر می کنم آنها آنقدر مرا پیشش خراب کرده اند که حساس شده. خلاصه فردا صبح آمد و گفت بریم من هم سریع آماده شدم که نکند دوباره دعوا بشه .رفتیم خانه آنها مادر شوهرم تا مارا دید نشست و سر حرف را باز کرد که چرا دیشب نرفتم منم گفتم پسرت نیاورد عین واقعیت ولی این حرف را چند بار تکرار کرد و بعد حرفهای بی اساس دیگه ای زد و در آخر به من و خانواده ام توهین کرد و به پسرش گفت تو بد بخت شدی در حالیکه پسرش خوشبخت ترین فرد خانواده شان هست بعد از ازدواج با من و خلاصه شوهرم گفت پاشیم بریم و ما هم آمدیم در حالیکه من یک زن شیرده هستم و از گوشت قربانی هم به من ندادن.
برگرفته از سایت دعاسایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *